هوالعشق

هوالعشق

زیر دین چهارده معصومم اما گردنم
زیر دین حضرت علی بن موسی بیشتر

طبقه بندی موضوعی
آرشیو

لذتی که در خواندن پست های قدیمی وبلاگ هست، در نوشتن پست جدید نیست! 

  • هوالعشق

ناشناس جان، آدم ها را با وبلاگ هایشان قضاوت نکن. اکثر آدم ها علاقه ای به بازنشر غم و غصه های هر از گاهی شان ندارند، مخصوصا اگر محل گذر آشناها باشد. امیدوارم حالا اگر اینجا را می خوانی همسر شایسته ای نصیبت شده باشد و دلت شاد و پر عشق باشد.

  • هوالعشق

چی میشد سالم و سلامت برمیگشتی، کوچه رو آب و جارو میکردیم، ریسه میبستیم، جلوی پات گوسفند قربونی میکردیم.

یا اسیر میشدی و آزاده برمیگشتی، دنبال اتوبوس ت میدویدیم و دست تکون میدادیم تا برسی و حلقه گل رو گردنت بندازیم و غرق بوسه ت کنیم.

یا جانباز برمیگشتی و دورت میگشتیم.

یا حتی شهید میشدی، اما  رو شونه ها ی مردم برمیگشتی. برات حجله میذاشتیم  و قبرت رو گل و گلاب بارون میکردیم و سر رو مزارت میذاشتیم و هق هق، دلتنگی مون رو گریه میکردیم.

چی میشد مفقودالاثر نمیشدی و برمیگشتی تا ننه مون حسرت به دل، خون به جیگر، چشم به در، گوش ب زنگ، تو بی خبری، از غمت نمیره؟



  • هوالعشق

حالا که دارم اینها را می نویسم نه جمعه هست نه سه شنبه، نه وقت و مناسبت خاصی. اما دلم گرفته از نبودنت. باور کن هزار و چهارصد سال و اندی خیلی عدد بزرگی ست. خیلی سال است. خیلی درد عمیقی است. خیلی بیشتر از تحمل ماست. همین خوده من، نه به اندازه ی بیست و چهار سالی که عمر کردم، به اندازه ی همین چهار پنج سالی که بهتر میفهمم، خسته شدم از چشم انتظاری و این هفته و آن هفته کردن. چه برسد به هزار سال و صد سال. قلبم خیلی سنگین شده از دیدن این حجم بدی ها و سیاهی ها و کاری نتوانستن کردن ها. دلم می گیرد  از بی عدالتی ها، از غیراسلامی بودن ایران ِ اسلامی مان، از بی اخلاقی ها، بد اخلاقی ها، از کامنت های پُر از توهین و فحش ِ اینستاگرام خطاب به هرکسی، از عکس ها و فیلم هایی که پست می کنند در صفحه هایشان. غصه ام می شود وقتی چشم تو چشم بچه های کار می شوم و نگاهم به چهره های خسته ی آدم ها می افتد. دلم می گیرد از دیدن برج های خالی از سکنه و آدم های بی جا و مکان، دل گیر می شوم از دیدن پیام های بازرگانی و حتی جشنواره فجر! من خسته ام. خسته و غمگین.

حالا میفهمم که واقعا چقدر ایمان میخواهد که امامی را ندیده باشی و بین اینهمه بی عدالتی ها و دزدی ها و زرنگ بازی های حال خراب کن، تاب بیاوری و به او امید و یقین داشته باشی. کاش تا دیر نشده، زودتر بیایی، تا از دست نرفتیم.

  • هوالعشق

 بعد از این همه وقت لازم میدونم سلامی عرض کنم به خصوص به اون سی چهل نفر بازدیدکننده ی با معرفتی که  هر روز به اینجا سر میزنن.سلام!

چقدر دلم برای وبلاگ نویسی و نظر دادن و نظر خوندن و جواب دادن تنگ شده. مثال اینستا و وبلاگ، مثال خونه های قدیمی و حیاط دار و حوض و باغچه شونه که صفاشون به صدتا اپارتمان چند صدمتری شیک و مدرن می ارزه. واقعا هیچی وبلاگ آدم نمیشه. کاش همه برگردن به وبلاگ هاشون. زهره، یاس. پشت کوه ها، یه هفتاد و سه ای، بی بازگشت، ستاره، لعیا و همه.

  • هوالعشق

به نام خدا


برادر داشتن خیلی خوب است. برادر بزرگتر داشتن خیلی خوب تر است. برادر من آدم خوبِ مهربانی است. وقتی بچه بودیم و با مدرسه ی مامان، اردو رفته بودیم دست من را محکم گرفته بود تا در عمق بیست سانتی متری آن جا که آب جمع بود غرق نشوم! برادر من وقتی پسرهای تخس محله با تیرکمان به سرم زدند، زورش نمیرسید به آن ها، دستم را گرفت و در رفتیم، با نهایت  سرعتمان. و تندتند صلوات میفرستاد و آرزو میکرد پسرهای تخس ِ بی ادب بمیرند! برادر من وقتی بابا نبود و دلم خواسته بودش تا تخمه ژاپنی برایم بشکند(چون بلد نیستم تخمه ژاپنی را سالم بشکنم) بعد از دقایقی دستم را باز کرد و یک مشت تخمه مغز شده ی سالم ریخت کف دستم. برادر من سوال های سخت فیزیکم را حل میکرد و من مثبت میگرفتم از معلممان. برادر من وقتی وسایل خودش را به او کادو میدادم از من تشکر میکرد. برادر من خوشبختی ام را کامل کرد چون همسر من، دوست صمیمی برادر من است. برادر من خیلی برادر است. تولدش مبارک.

  • هوالعشق

شب باشد، من باشم و تو

صدای محزون سینه زن ها و روضه خوان بیاید

به میدان مشک تکیه بدهم و ای اهل حرم میر و علمدار نیامد را بی وقفه ببارم

  • هوالعشق

وقتی نوزده سالم بود برای رسیدن به بیست سالگی، نمی دانم چرا، اما خیلی خوشحال بودم! انگار افتخار بزرگی بود بیست ساله بودن! روزها و ماه ها کش می آمد تا برسم به بیست، ولی حالا انگار روزگار در مسابقه ی دوی ماراتن شرکت کرده بس که روزها به چشم بهم زدنی از پی هم میگذرند. وقتی از سن و سال سوال می کنند باورم نمی شود که سه بهار دیگر از آن بهار بیست سالگی گذشته است، انگار همین دیروز بود که شمع بیست سالگی ام را فوت کردم و حالا در آستانه ی20+4 هستم. چقدر هولناک!


 با اینکه هیچ سالی مطلقا خوب یا مطلقا بد نیست، سال93 برای من سال خوب و شیرینی بود. سالی پر از اولین ها! اولین عید متاهلی. اولین مشهد دو نفری. اولین کار موقت! و اولین های بیشمار دیگری. امیدوارم سال نود و چهار هم سالی باشد پر از شادی های ریز و درشت برای همه. با مشکلات کمتر، آرامش بیشتر و پر خیر و برکت. سال تاهل مجردها و خوشبختی همه. سال ظهور آقایی که جای خالیشان خیلی حس می شود..

همه ی این دعاهای خوب در حق تک تکتان مستجاب انشالله(+)

  • هوالعشق

وبلاگ نویسی از تب و تاب افتاده است، از همان وقتی که از گوشه و کنار، سر و کله ی دوست و آشنا و فامیل به وبلاگمان باز شد. از همان وقتی که مجازی ها هم دوستان نزدیکمان شدند.

من فکر میکنم وبلاگ نویسی در وبلاگی که هزار جور آشنا آن را میخوانند و نویسنده برایشان غریبه و مجازی نیست، جز برای نوشتن های دم دستی و مناسبتی فایده ندارد! مگر آن که حرف ها و قضاوت های دیگران برایت بی اهمیت باشد والا همان اینستاگرام و هایک و لاین و .. کفایت میکند. جایی که نتوانی راحت از غصه های بعضی وقت هایت بنویسی، بدون اینکه هزار نفر ابراز نگرانی کنند، دیگر مجازی نیست. 

  • هوالعشق

امروز آخرین غول کارشناسی را پشت سر گذاشتم، یک سه واحدی وحشتناک که اگر جزوه امانت نبود به آتش میکشیدمش! بعد از شانزده سال از قید دانشگاه و درس و امتحان رها شدم. خوشبختی از این بزرگتر که آدم استرس درس و امتحان نداشته باشد و شب ها با آرامش خاطر بخوابد، با خیال راحت پا روی پا بیاندازد و پای فیلم و سریال ها چیک چیک تخمه بشکند و خیابان ها را متر کند بدون نگرانی از یک کوه درس تلنبار شده؟ دوست دارم یک سال بدون فکر به کنکور ارشد با آرامش خاطر زندگی کنم و به علایقم برسم، هرچند دلم برای فضای دانشگاه و بچه های گروه خودمان و روزگاری که سپری شد تنگ می شود. سلام خیاطی! سلام قلاب بافی! سلام ربان دوزی! سلام زندگی! : )

  • هوالعشق
head:script/span