هر وقت در زندگی ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛
زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.
*حاج آقا دولابی
هر وقت در زندگی ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛
زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.
*حاج آقا دولابی
چه معنی داره تو این دنیا کسی با کسی قهر باشه؟
چه معنی داره تو این دنیا کسی تنها باشه؟
چه معنی داره تو این دنیا آدم ها یک روز بیان و یک روز برن؟
چه معنی داره تو این دنیا دل بعضی ها اینقدر تنگ باشه؟
اصلا چه معنی داره تو این دنیا دل بعضی ها از سنگ باشه؟
دیالوگ خسروشکیبایی ،سریال خانه سبز
راست می گویند؛
بعضی کلمات خودشان یک پا روضه ی بازاند!
نیازی نیست به روضه خواندن.
مثلن تو فقط بگو : " دَر "
پ .ن : بالاخره پرونده ی این عید دوست نداشتنی هم بسته شد. عیدی که اصلن انگار عید نبود! عیدی که فقط برای فامیل دورش دلم تنگ میشود! عیدی که تنها چیزی که داشت افزایش دز اعتیاد ما به اینترنت بود! عیدی که در خواب و پای اینترنت گذشت و دریغ از مطالعه ی یک صفحه از آن کوه ِ درسی که داشتیم و داریم. و حالا دوباره شش صبح. دوباره درس و دانشگاه. دوباره سلف! دوباره امتحان و بدبختی. دوباره یک سال جدید. دوباره روز از نو روزی از نو
من گریه می ریزم به پای جاده ات، تا
آئینه کاری کرده باشم مقدمت را
یا لیتنی کنامعک
سنگین است برای مثل منی
بی سر و پایم قبول؛
سپر که میشود باشم برای مادرم ...
+ فاطمیه که میشود،
انقدر غم و غصه ها قاطی می شوند
که نمیدانی کدام را گریه کنی!
قامت ِ خمیده، دست های بسته، غرور ِشکسته
...
برس به داد حسن
دارد دق میکند آنچه را که دیده ...
بغض و اندوهی به وسعت تنهایی علی(علیه السلام) بعد از زهرا(سلام الله علیها)
به اندازه غربت علی(علیه السلام)
به اندازه ی هزار و چهارصد سال مظلومیت شیعه
یکجا می نشیند روی دلت.
امان از دل علی(علیه السلام)
نه، بهتر بگویم امان از دل حسن(علیه السلام)... آخر شنیدن کی بود مانند دیدن؟
فدای تنها شاهد کوچه های مدینه ...
تکمله: پوزش مجدد از سایر دوستانی که عکسشون توی پست قبل نبود و ما با نظرات عمومی و خصوصی بسیار شرمنده شدیم و دچار عذاب وجدان:(
یک وقت هایی هست که حوصله ی هیچ کار و هیچ چیزی را نداری.حوصله ی روبه قبله شدن را حتی! دست و دلت به زندگی کردن نمیرود! این وقت ها دلت یک جایی را یا یک چیزی را میخواهد.حالت معنوی اش این است که دلت میخواهد تنها بروی حرمی، امام زاده ای، مسجدی، گلستان شهدایی، یک همچین جایی و زانو بغل کنی و تکه بدهی به ستون های سفید و چشم هایت را ببندی و توی خودت فرو بروی. حالت غیرمعنوی اش هم البته از بعد مکان؛ روی شن های ساحل است که دراز بکشی و به صدای آب گوش کنی و باران نرم نرم بیارد و تو خودت را محاکمه کنی و دست آخر دلت به حال خودت بسوزد! یک همچین وقت هایی مجبوری نقش بازی کنی که خوشحالی همه چیز آرومه. اما یک جای ِ دلت گرفته.یک جایی که نمیدانی یا میدانی اما خودت را به ندانستن میزنی. همچین وقت هایی دلم میخواهد خدا را بغل کنم و هق هق گریه کنم همه ی نمیدانم چه ام را!
کم آورده ام حضرت عشق! حرف های این روزهایم بوی ناشکری گرفته، اما تو بگذار به حساب درد و دل، خدای خوب ِ لحظات تنهاییم.
برای دوست خوب ِ لحظه های خوب و بدم:
دلم برای آن خنده های ریز ریز و بی صدایت،
ته کلاس303 تنگ است!
تولدت مبارک :)