خدای خوب ِ لحظات ِ تنهاییم
...
(جای خالی را پر کنید!)
صفحه ی وبلاگ را همینجور بیاید پایین تا برسید به ختم صلوات : )
خدای خوب ِ لحظات ِ تنهاییم
...
(جای خالی را پر کنید!)
صفحه ی وبلاگ را همینجور بیاید پایین تا برسید به ختم صلوات : )
خدایاجان یادت هست؟ من اینجا ایستاده بودم و دعا میکردم و گریه میکردم و قرآن به سر گرفته بودم و از "تو" میخواستم و نگران بودم و ترسیده بودم که مبادا مرا لا به لای اینهمه شلوغی و آدم های خوب گم کنی اما تو حواست بود مثل تمامی لحظه لحظه ها، و من صدایت زدم یا اله العاصین و دلم قرص شد که تو خدای من ِکمترین هم هستی و تو آرام گفتی خدا بودن که این حرف ها را برنمیدارد بنده ام، من خدای همه هستم!
عزیز ِ جان و دلم؛ مرا ببخش به خاطر لحظه های که ندیدمت ..
ببخش که مهمان خوبی نبودم؛ نمک خوردم و نمکدان ..
اما تو مثل همیشه میزبان خوبی بودی.سپاس
وداع با ماه ِ خدا را اینجا بخوانید
طبیعتا باید این سحرها و روزها و شب ها، سحرها و روزها و شب های خوب و خاصی باشند به برکت ماهِ خدا، اما نیست!
همه چیز به همان تکراری ِروزهای قبل است، آنقدر تکراری که گاهی دلم میخواهد مثل توی فیلم ها، بزنم زیر میز ِ زندگیم توی کافه ی دنیا!
یک جای دلم میلنگد .. و به تو فکر میکنم خدا، که چقدر خسته شدی از من!
دعادعا میکنم برای دریافت پیامکی از سازمان عتبات دانشجویی..
همیشه برای توبه کردن دنبال یک فرصت بوده ام. مثلن اینکه بروم مشهد و انگار که امام رضا کشیش باشد برایش اعتراف کنم. یا بروم قم پیش همشیره اش. یا مسجد جمکران. یا همین جا؛گلستان شهدا. فکر میکنم برای توبه کردن باید یک وقتی و یک جایی و یک نفری باشد که وساطتت کند و هولت بدهد توی بغل خدا و خدا به خاطر گل روی آن یک نفر هم که شده آغوشش را تنگ تر کند!
حالا، اکنون، اینجا، با یک کوله بار سنگین، شبیه آدم های سرخورده، شرمنده تر از همیشه، تنهاتر از همه، در آستانه ی ماهت، دوباره برگشتم دم خانه ات. خبر بخششت رسیده، بدون هیچ واسطه ای ...
دست های خالیم را ببین خدایا؛ این تمام من است ... خالی خالی! ارحم ...
الهی و ربی من لی غیرک هایم را باور کن! یا صبور الستار؛ دلم به سوی تو یک طرفه ست ... چپ چپ نگاهم نکن! گذشته ها گذشته است ...!
نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ
بندگانم را آگاه کن که من بخشنده ی مهــــربانم !
*ماه مبارک، ما را هم دعا ..(+)
آقای درویش مصطفا؛
دل آدم مثل اناره، درست! باید چلاندش، درست! حکما شیره اش مطبوعه، درست!
اما دل آدم را که می ترکانند، دیگر شیره نیست، خونابه است .. باز هم مطبوعه؟
تابلوئه دیگه! لازمه بگم از کتاب من ِاوی امیرخانی بود؟