Title-less
شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۱، ۰۴:۳۷ ب.ظ
خدایاجان یادت هست؟ من اینجا ایستاده بودم و دعا میکردم و گریه میکردم و قرآن به سر گرفته بودم و از "تو" میخواستم و نگران بودم و ترسیده بودم که مبادا مرا لا به لای اینهمه شلوغی و آدم های خوب گم کنی اما تو حواست بود مثل تمامی لحظه لحظه ها، و من صدایت زدم یا اله العاصین و دلم قرص شد که تو خدای من ِکمترین هم هستی و تو آرام گفتی خدا بودن که این حرف ها را برنمیدارد بنده ام، من خدای همه هستم!
عزیز ِ جان و دلم؛ مرا ببخش به خاطر لحظه های که ندیدمت ..
- ۹۱/۰۶/۰۴
کربلا...