من میترسم، از چیزی که نیومده میترسم، از چیزی که میخواد بیاد میترسم، از چیزی که نیست میترسم، از چیزی که هست میترسم، از چیزی که نمیدونم میترسم، از چیزی که میدونم میترسم.
از(+)
من میترسم، از چیزی که نیومده میترسم، از چیزی که میخواد بیاد میترسم، از چیزی که نیست میترسم، از چیزی که هست میترسم، از چیزی که نمیدونم میترسم، از چیزی که میدونم میترسم.
از(+)
خدایا من خودم از دست خودمم عصبانیم، خودم از دست خودم عصبانیم!
خلاصه، لطفاً، خدایا یه کاری کنید من معنی کارامو قبل از اینکه انجامشون بدم بفهمم. ریشه های بدبختی ها و بیچارگی هامو بفهمم! بالأخره خدایا ما هم بنده تیم. دوست داریم بفهمیم!
*هیچی سخت تر از انتخاب عنوان نیست
نمی دانم کجای برادر زن دادن خوشحالی دارد که بقیه خوش حال می شوند و من ناراحت؟ برادر داشتن، آن هم نه یکی!، از افتخارات همیشه ی من بوده و مایه ی حسرت دوستان ِبرادر نداشته! حالا اینکه آدم، برادرش را، با یکی دیگر شریک شود خوشحالی دارد؟ آن هم نه شراکت 50-50! شراکت 90-10، بلکُم98-2 :| به نظر من برادر زن دادن، زانوی غم بغل کردن هم دارد حتی! من خواهر ندارم_خوشبختانه!_ اما خواهرشوهر دادن، خیلی بهتر است. خواهر همیشه همان خواهر می ماند اما برادر که زن گرفت دیگر برادر نیست! می شود شوهر ِ زن داداش! که برای حرف زدن و خندیدن و بیرون رفتن و تو سر و کله ی هم زدن باید حواست باشد که حالا دیگر، یکی هست به اسم زن داداش. :|
پ.ن1: برادر ما همچنان مجرد است الحمدلله رب العالمین! این پست صرفا یک درددل بود
پ.ن2: من خیلی هم خواهر شوهر خوبی می شم! :|
شعر و عنوان و عکس به اندازه کافی گویا هست؟ :]
یا ثامن الحجج دل ما وا نمیشود
خیلی تلاش کرده ام، اما نمیشود
هر جا که رفتهام و به هر کس که گفتهام
گفته به دست من گره ات وا نمیشود
اصلاً به هر که رو زدهام گفته با تشر:
هرجا که می روی برو، اینجا نمیشود
نازم به شاعرت که چه زیبا سروده است:
دستت بزن به دامن سلطان که هر جواب
از او شنیده می شود الا، نمیشودحالا من شکسته دل خسته غریب
رو کرده ام به سوی تو آقا، نمیشود؟