وقتی نوزده سالم بود برای رسیدن به بیست سالگی، نمی دانم چرا، اما خیلی خوشحال بودم! انگار افتخار بزرگی بود بیست ساله بودن! روزها و ماه ها کش می آمد تا برسم به بیست، ولی حالا انگار روزگار در مسابقه ی دوی ماراتن شرکت کرده بس که روزها به چشم بهم زدنی از پی هم میگذرند. وقتی از سن و سال سوال می کنند باورم نمی شود که سه بهار دیگر از آن بهار بیست سالگی گذشته است، انگار همین دیروز بود که شمع بیست سالگی ام را فوت کردم و حالا در آستانه ی20+4 هستم. چقدر هولناک!
با اینکه هیچ سالی مطلقا خوب یا مطلقا بد نیست، سال93 برای من سال خوب و شیرینی بود. سالی پر از اولین ها! اولین عید متاهلی. اولین مشهد دو نفری. اولین کار موقت! و اولین های بیشمار دیگری. امیدوارم سال نود و چهار هم سالی باشد پر از شادی های ریز و درشت برای همه. با مشکلات کمتر، آرامش بیشتر و پر خیر و برکت. سال تاهل مجردها و خوشبختی همه. سال ظهور آقایی که جای خالیشان خیلی حس می شود..
همه ی این دعاهای خوب در حق تک تکتان مستجاب انشالله(+)