به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه / کشش چو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن؟
همیشه برای توبه کردن دنبال یک فرصت بوده ام. مثلن اینکه بروم مشهد و انگار که امام رضا کشیش باشد برایش اعتراف کنم. یا بروم قم پیش همشیره اش. یا مسجد جمکران. یا همین جا؛گلستان شهدا. فکر میکنم برای توبه کردن باید یک وقتی و یک جایی و یک نفری باشد که وساطتت کند و هولت بدهد توی بغل خدا و خدا به خاطر گل روی آن یک نفر هم که شده آغوشش را تنگ تر کند!
حالا، اکنون، اینجا، با یک کوله بار سنگین، شبیه آدم های سرخورده، شرمنده تر از همیشه، تنهاتر از همه، در آستانه ی ماهت، دوباره برگشتم دم خانه ات. خبر بخششت رسیده، بدون هیچ واسطه ای ...
دست های خالیم را ببین خدایا؛ این تمام من است ... خالی خالی! ارحم ...
الهی و ربی من لی غیرک هایم را باور کن! یا صبور الستار؛ دلم به سوی تو یک طرفه ست ... چپ چپ نگاهم نکن! گذشته ها گذشته است ...!
نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ
بندگانم را آگاه کن که من بخشنده ی مهــــربانم !
*ماه مبارک، ما را هم دعا ..(+)
- ۹۱/۰۴/۲۹
...
الهی؛ الهی؛ الهی؛ چرا فقط همین روزها دستها بلند می شود... اما خدا همین هارا هم از ما نگیرد.