هوالعشق

هوالعشق

زیر دین چهارده معصومم اما گردنم
زیر دین حضرت علی بن موسی بیشتر

طبقه بندی موضوعی
آرشیو

۱۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۱ ثبت شده است

اینکه نم نم باران بزند و تو باشی و یک عالمه تپه ی ماسه ای که راه رفتن رویشان سخت است و لذت بخش، حس خیلی خوبی دارد. اینکه جوگیر شوی و از بالای تپه های ماسه ای با شیب تند با سرعت بدوی به سمت پایین، جوری که بدنت جلوتر از پاهایت میدود و ترمزت ببرد و با مغز بخوری توی ماسه ها خیلی کیف میدهد! جای دوستان را خالی کردیم در تپه رملی های ورزنه! بفرمایید ادامه مطلب

  • هوالعشق
مگر نشانه ی عشق تو

بی قراری نیست؟

از آرمیدن در انتظار میترسم! می ت ر س م ...

  • هوالعشق

یک وقت هایی هست که حوصله ی هیچ کار و هیچ چیزی را نداری.حوصله ی روبه قبله شدن را حتی! دست و دلت به زندگی کردن نمیرود! این وقت ها دلت یک جایی را یا یک چیزی را میخواهد.حالت معنوی اش این است که دلت میخواهد تنها بروی حرمی، امام زاده ای، مسجدی، گلستان شهدایی، یک همچین جایی و زانو بغل کنی و تکه بدهی به ستون های سفید و چشم هایت را ببندی و توی خودت فرو بروی. حالت غیرمعنوی اش هم البته از بعد مکان؛ روی شن های ساحل است که دراز بکشی و به صدای آب گوش کنی و باران نرم نرم بیارد و تو خودت را محاکمه کنی و دست آخر دلت به حال خودت بسوزد! یک همچین وقت هایی مجبوری نقش بازی کنی که خوشحالی همه چیز آرومه. اما یک جای ِ دلت گرفته.یک جایی که نمیدانی یا میدانی اما خودت را به ندانستن میزنی. همچین وقت هایی دلم میخواهد خدا را بغل کنم و هق هق گریه کنم همه ی نمیدانم چه ام را!

کم آورده ام حضرت عشق! حرف های این روزهایم بوی ناشکری گرفته، اما تو بگذار به حساب درد و دل، خدای خوب ِ لحظات تنهاییم.

برای دوست خوب ِ لحظه های خوب و بدم:

دلم برای آن خنده های ریز ریز و بی صدایت،

ته کلاس303 تنگ است!

تولدت مبارک :)

  • هوالعشق
این روزها که دلم کوچک شده، چشم هایم را میبندم و با نوای سید جواد که پلی کردم، در عالم خیال، از  مسیر ِدوست داشتنی ام، میروم صحن گردی و زیارت! از فروشگاه رضوی، نان رضوی میخرم. ایست بازرسی ِ باب الجواد را اگر به سلامتی و بدون گیر دادن بگذرانی، اذن دخول میخوانی و اشک جاری شده نشان از اذن آقا میدهد. مستقیم کمی متمایل به راست که حرکت کنی. صحن قدس است. از صحن قدس وارد گوهر شاد میشوی.شاید بشود گفت باصفاترین صحن حرم همین جاست. همان گوشه که گنبد ِ حرم دل ربایی میکند. سمت راست رواق امام خمینی ست که گوشه به گوشه اش خانوادگی نشسته اند، از سمت چپت که حرکت کنی میرسی به جمهوری. از دارالهدایه که بگذری و حوض را رد کنی، از مقابل ساعت آفتابی،سمت چپت، عقب عقب که بروی میرسی به دیوار انتهای صحن، سرت را که بالا بیاوری گنبد پیداست. حالا مستقیم.سمت راست، صحن انقلاب. مقابلت گنبد قد برافراشته و سقاخانه در مسیر نگاهت است. کمی که دقت کنی از همان جا پنجره فولاد هم پیداست. سمت راستت آقای نخودکی و حاجتمندان همیشگی! و از سمت چپت هم اگر به موقع رسیده باشی صدای نقاره ها می آید. شاید اگر خوب چشم بچرخانی، شاهد عقد هم باشی که با اجازه ی امام رضا میگویند بله!... صدای همهمه ی زائران جلوی ضریح و شلوغی و جیغ و داد ِ همیشگی خانم ها منصرفت میکند از لمس شبکیه های ضریح. آرزویی که هنوز بر دلمان مانده! طبق معمول یک گوشه روی پله ها، ایستاده زیارت میخوانم و اسم دوستان را میبرم و از سمت راست میروم زیرزمین.جای دوست داشتنی ام مینشینم و نان رضوی میخورم! بساط نماز را پهن میکنم.بعد از نماز هرچه زیارت نامه و دعا و ادعیه و سوره ی "کوتاه" هست را میخوانم و میروم رو به روی ضریح ِ زیرزمین، به دیوار تکیه میدهم و شروع میکنم از هر دری حرف زدن و خداروشکر آقایی داریم به مهربانی خدا که بی منت گوش میدهد حرف های تکراری ات را! حرف ها که ته کشید، نگاه کردن زائران هم خیلی فاز میدهد! حس و حال ِ هر کدامشان برایم جالب است. آنقدر غرق این نگاه کردن ها میشوم که چشمهایم سنگین میشود. خواب و بیدارم که یک چیزی صورتم را نوازش میکند. و صدایی که پشت سر ِ هم تکرار میکند: پاشو دخترم پاشو پاشو!

بلند میشوم نوای سید ذاکر را قطع میکنم و میخوابم.یک خواب شیرین.

توضیح نوشت: یکی از ویژگی های متولدین اسفندماه، خیال پردازی آنهاست!

http://s2.picofile.com/file/7152787311/215645_1702680447405_1249791646_31517067_884269_n.jpg

نه دلم میخواهد به تور ایتالیا و اسپانیا بیفتم

نه بادام چشم های چینی ها و ژاپنی ها را ویار کرده ام

و نه نسیم دبی و استامبول به کله ام زده

نه هوس دوبیتی بابا طاهر دارم

نه مات کیشم و نه موجی خزر

عجایب هند هم متعجبم نخواهد کرد

حتی منار جنبان هم دلم را نمی لرزاند

فاتحه سعدی و حافظ را هم از همین جا میخوانم

من فقط

یک بلیط رفت ِ مشهد می خواهم

حتی الامکان بی برگشت ...

منبع:نمیدانم

  • هوالعشق

دیشب وقتی بیکاری امانم را بریده بود دفترهای خاطراتم را چیدم جلویم. همین دفترهای دخترانه که آخرهای سال ِ تحصیلی پر میشود از گل و بلبل و شعر و حرف و حدیث و یادگاری و خاطره ی دوستان. با خواندن هرکدامشان نیشم تا بناگوش باز میشود! روند بزرگ شدنمان توی این دفترها، که هر کدامشان مال یک مرحله از زندگی ست و به مقتضای سن پر است از خطوط خرچنگ قورباغه ی بچه دبستانی ها و برچسب های رنگ و وارنگ و شعر های لوس ِ دخترانه! کاملا محسوس است. بین این پنج دفتر یکیشان که از همه کوچک تر است را برمیدارم و یکهو چشم هایم پر میشود! اولش نوشته ام نجوای دل! و اولین صفحه اش تاریخ زده ام87/5/22 دوشنبه ... هی ورق میزنم و هی چشم هایم خیس تر. یادم می آید این دفتر قرار بود پر بشود از نامه های من برای خدا! و حالا  نشسته ام و نامه ها را میخوانم و خط به خطش را گریه میکنم. (نه که فکر کنی مناجات نامه نوشته ام و عارفم و این ها! نه! همه اش قربان صدقه های دخترکی ست برای خدایش و آرزوهای ریز و درشتی که داشته و دارد! که اگر بخوانی ش بیشتر خنده ات میگیرد تا گریه!) میرسم به کلی عهد و قول و قرار. به کلی نذر. به توبه! به چیزهایی که یادم رفته بودم! میرسم به آخرین صفحه : 89/9/10 ... ورق میزنم

91/1/4 خدایا سلام. دلم برایت تنگ شده ...

http://sososite.org/wp-content/uploads/2012/02/65464564875667.jpg

  • هوالعشق
head:script/span