Title-less
انقدر روزها کش دار و طولانی شدند که از بیکاری مفرط میروم سراغ صندوقچه ی قدیمی ام که پر است از خاطرات بچگی.آن موقع ها ینی10سال پیش، بیشترین راه ارتباطی با دوستانم نامه نوشتن بود. البت نامه هایی که خیلی هاشان را به اندازه ی خرید یک تمبر، فرصت نشد پستشان کنم! ولی هنوز با پاکت هایشان توی صندوقم جا خوش کردند. یک عالمه نامه ی لوس دختربچه های 11-12 ساله مِن بابِ دلتنگی و قهر و گلایه و در آخر آشتی(به نظرم دختربچه های9تا14سال لوس ترین دخترها هستند با روحیات خیلی مسخره:دی) یکسری عکس و کارت پستال و برچسب ِ یادگاری شخصیت های کارتونی و بازیگران که هنوز دلم نیامده بریزمشان دور و از همه خنده دارترش، یک عالمه کاغذهای کوچکِ تقلب با فونت خیلی ریز! همینجور که دارم میگردم میرسم به یک کاغذی که با دیدنش یک لبخند بزرگ میزنم! کاغذ ِ قراردادی ست بین من و خدا به این مضمون:
به نام خدای خوب خودم.این قرارداد در تاریخ1385/3/28 بین یکی از بنده های خدا و خداوند بسته میشود.طبق این قرارداد خداوند قول میدهد که نمره ی زبان بنده خدا را از 18پایین تر نیاورد(17/5هم خوب است) و بنده ی خدا را خوشحال کند مثل دو سال گذشته. و در برابر این عمل بنده موظف است این5 مورد کار را انجام دهد: 1- *خواندن نماز صبح یکبار در هفته 2- خواندن نماز ظهر اول وقت یک بار در هفته 3-خواندن نماز شب(مغرب و عشا) به جماعت یک بار درهفته 4- روزی 5صلوات 5- خواندن دو رکعت نماز شکر در هفته. این قرار داد تا یک ماه می باشد و انجام دادن این کارها بعد از یک ماه از روی تمایل است.
بعدم یه امضا به شکل قو(!) کردم و برای امضای خدا هم جا گذاشتم! یه همچین بنده ی پرویی بودم من!
*نماز ِ صبح ِ قضا نشده!
- ۹۱/۰۵/۰۶
پس الان هم نباید خیلی توقع داشته باشیم