چه غریبانه، رفتی از این خانه!
گاهی حس می کنم خیلی جایت خالی ست. حس می کنم خیلی دوریم از هم. خیلی غریبه! اما گاهی خیلی یکهویی دلم هوای شما را میکند! مثلن وقتی میروم گلستان شهدا و مزار آشنایی نیست برای نشستن. یا با دیدن عکسی مثل این عکس پایینی! همه اش فکر میکنم چقدر خوب میشد اگر برمیگشتی. چقدر خوب تر میشد وقتی مامان بزرگ بود، برمیگشتی. بعد از این سر کوچه تا آن سر کوچه را برایت چراغانی میکردیم. اصلن همه ی شهر را. بعد مینشستی برایمان تعریف میکردی که اینهمه سال کجا بودی... برایت میگفتم که یک بار خیلی سال ها پیش تر آمدم دنبالت جزیره مجنون اما نبودی و خیلی غصه ام شد که گفتند جزیره مجنون دست عِِراقی هاست. عکست را نشان یکی از فرمانده ها هم دادم، اما وقتی گفت نه!یادم نمی آید، عین مادر مرده ها جلوی همه زدم زیر گریه! برایت قصه ی آن روزی را میگفتم که حجله گذاشتیم دم در! گفتند شهید شدی و مامان بزرگ خیلی گریه کرد. یادم می آید من ایستاده بودم توی چهارچوب در و مامان بزرگ را دید میزدم که قرآن جلویش باز بود و خیلی گریه میکرد.خیلی خیلی گریه میکرد. من آن وقت ها بچه بودم اما یادم هست که همیشه چشم انتظارت بود. یادم هست وقتی گفتند اشتباه شده و آن استخوان ها برای کس ِ دیگریست چقدر مامان بزرگ خوشحال شد.خیلی خیلی خوشحال شد!
حالا سال ها از آن روزها میگذرد. تو هنوز مفقودالاثری و مامان بزرگی هم نیست ...
درگوشی:ما که شما رو ندیدم شما هم ما را؛ اما در حق مان عمویی کن، دعایمان کن ...
این کلیپ رو بار ِ سوم ِ که میذارم! (+) شباهت عجیبی به مامان بزرگم داره!
فاتحه هم که خودتون میخونید، نمیگم دیگه!
- ۹۱/۰۱/۲۹
http://s2.picofile.com/file/7123462789/Mehdi_Yarahi_Taboute_Khali.mp3.html
.
میخواستم خودم بعدها یه پست واسه شهدا بنویسم و
این و بزارم