به نظر من قشنگ ترین بخش زندگی متاهلی، دوران نامزدیه، یک عالمه دوست داشتن ِ خوب، توام با یه احترام و حریم و حرمت شیرین. یه جوره خیلی خاص. پُر از عشق، پُر از گذشت، پُر از وقت گذاشتن، پُر از احترام، پُر از همه ی چیزهای خوبی که برای خوشبخت بودن دونفر کافیه. کاش می شد دوره ی نامزدی رو تو بخش های دیگه ی زندگی هم هی کپی پیست کرد، هی کپی پیست کرد هی کپی پیست کرد.هی..هی..
زندگیم پر از کاش شده! پر از حرف های نگفته به بعضی آدم ها. روم نشده یا ترسیدم از قضاوت ها یا گفتنش خوب نبوده. شب ها همه ی حرف ها رو برای هزارمین بار برای خودم تکرار میکنم، خودم با خودم حرف میزنم، کاش ها رو تو ذهنم تصور میکنم. مغزم از این حجم حرف و فکر به مرز انفجار رسیده ، کاش جایی، وقتی بود برای خالی شدنش، کسی بود که فقط میشنید بدون هر فکر و قضاوت و حرفی. آدم ها نیاز دارن از غصه ها و فکرها و اما و اگر و کاش های زندگی شون حرف بزنن. خداجان؛ رسیدگی بشه لطفا!
هیچ چیز به اندازه ی کربلایی که خیلی منتظرش بودم و هی نمیشد و هی جور نمیشد مرا به وجد نمی آورد. آنقدر که نمی توانم حجم خوشحالی م را بریزم توی این کلمات. آنقدر که با هرچیزی که به ساکم اضافه میکنم هی بغض مینشیند توی گلویم و هی شادی میریزد توی دلم. آنقدر که این روز ها هی بلند بلند میخوانم کربلا کربلا ما داریم میاییم. آنقدر که قلبم قرار ندارد و لحظه شماری میکند برای نجف. برای امام علی مهربانم. برای سرگردانی در بین الحرمین. برای حضرت عباس عزیزم. برای دور سر ارباب چرخیدن. برای تل زینبیه که به فدای صاحبش، برای حرمتان که بیایم چشم در چشم ضریح بایستم و عاشق تر شوم. برای گوشه گوشه ی کربلا که بیایم و هی تند تند نفس بکشم آن عطر سیب را. باید بیایم ، دست بیاندازم در شبکیه های حریم امن تان و اینهمه سال دوری و دلتنگی خودم و همه ی کربلاندیده ها را هق هق گریه کنم..