یار پسندید مرا
هیچ چیز به اندازه ی کربلایی که خیلی منتظرش بودم و هی نمیشد و هی جور نمیشد مرا به وجد نمی آورد. آنقدر که نمی توانم حجم خوشحالی م را بریزم توی این کلمات. آنقدر که با هرچیزی که به ساکم اضافه میکنم هی بغض مینشیند توی گلویم و هی شادی میریزد توی دلم. آنقدر که این روز ها هی بلند بلند میخوانم کربلا کربلا ما داریم میاییم. آنقدر که قلبم قرار ندارد و لحظه شماری میکند برای نجف. برای امام علی مهربانم. برای سرگردانی در بین الحرمین. برای حضرت عباس عزیزم. برای دور سر ارباب چرخیدن. برای تل زینبیه که به فدای صاحبش، برای حرمتان که بیایم چشم در چشم ضریح بایستم و عاشق تر شوم. برای گوشه گوشه ی کربلا که بیایم و هی تند تند نفس بکشم آن عطر سیب را. باید بیایم ، دست بیاندازم در شبکیه های حریم امن تان و اینهمه سال دوری و دلتنگی خودم و همه ی کربلاندیده ها را هق هق گریه کنم..
- ۹۵/۰۸/۰۱