اِلهى اِنْ اَخَذْتَنى بِجُرْمى اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ
خدایا اگر مرا به جنایتم مأخوذ دارى من هم تو را به عفوت بگیرم
وَ اِنْ اَخَذْتَنى ِذُنُوبى اَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ
و اگر به گناهم بگیرى من هم تو را به آمرزشت بگیرم
وَ اِنْ اَدْخَلْتَنىِ النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّى اُحِبُّکَ
و اگر به دوزخم ببرى به دوزخیان اعلام مى کنم که من تو را دوست دارم ..
پ.ن: گاهی نوشتن دوخط، از آپولو هوا کردن هم سخت تره!
سلامی به گرمای محبت خداوند به بندگان گنه کارش
سلامی به خنکای آرامش یادش ـ اَلا بِذِکرِ اَلله تَطمَئِنُّ القُلوُب ـ
سلامی با طعم درک معیتش ـ هُوَ مَعَکُم اَینَ ما کُنتُم ـ
سلامی از جنس ستاریتش برای بندگان نابنده اش
سلامی به معنای السلام المومن و المهیمن
و سلام بر تو ای گل زیبای نرگس، سلام بر تو ای آل یس، سلام بر تو ای داعی به سوی خدا، سلامی به وسعت دوری من از تو ، سلامی به گرمای نزدیکی تو به من، سلامی از جنس حسرت. حسرت یک عمر ندیدنت برای من و حسرت سر به راه شدنم برای تو، سلامی به ملامت یک عمر دوریم از تو، سلامی به محبت یک آن غافل نشدنت از ما و سلامی از نوع سلام شما که سلام ما نه سلام است بل همه جواب سلام شماست ...
سلام ای پسر فاطمه الزهرا
پ.ن: بسوزه پدر اعتیاد. اگه یکی از شماها تونستید واسه همیشه ترک کنید، من اسمم رو عوض میکنم! :) خیلی غصه ناک است که صفحات به روز شده ها را هی بالا پایین کنی و ببینی نشانی از تو نیست و از چند جای دیگر هم حذف شدی! با وجود اینکه هنوز دلیل رفتنم پابرجاست اما دوباره مینویسم ...
از همه ی دوستانی که این مدت جویای حال ما بودند ممنونم.عیدتون مبارک
راست میگوید: سینه زدن های محرّم، کلی توفیق دارد با فاطمیّه! هرچه سینه های محرّم، داغ دل کم می کنند و مردانه اند؛ سینه های فاطمیّه، رمق می گیرند و مادرانه اند!(+)
گریه هایش هم همینطور. محرم زار میزنی و فاطمیه هی آه پشت آه ...
علی جان، فدای آه ِ نفس های غریبت، باز کن این حلقه های عاطفه ی حسنین را از دست و پای فاطمه. خدا هم تاب دیدن ندارد ...
از عصر تا همین الان آسمان هم عزادار است. خدا دارد گریه می کند ...
(+)صدای تق تق ِ آرام در می آید. انگار صاحب این دست رمق ندارد!
فدای رخت حسن جان. این وقت شب اینجا چه می کنی؟
بابا گفت سلمان بیا کمک. دست تنهام ...
یاایها العزیز اینجا چه دیدی که هر شب و هر شب کابوس؟
تو را چه تقصیر؟بس است آقازاده! سرت سلامت
از مسجد تا خانه ی زهرا(س) راهی نیست،
اما
فاتح خیبر بارها زمین می افتد و از هوش میرود با شنیدن: بابا فضه گفت بیا ...
حضرت غریب، یا امیرالمومنین، تصدقت شوم، یا علی بگو و بلند شو
برس به داد حسن(ع)
دارد دق می کند آنچه را دیده ..
گاهی حس می کنم خیلی جایت خالی ست. حس می کنم خیلی دوریم از هم. خیلی غریبه! اما گاهی خیلی یکهویی دلم هوای شما را میکند! مثلن وقتی میروم گلستان شهدا و مزار آشنایی نیست برای نشستن. یا با دیدن عکسی مثل این عکس پایینی! همه اش فکر میکنم چقدر خوب میشد اگر برمیگشتی. چقدر خوب تر میشد وقتی مامان بزرگ بود، برمیگشتی. بعد از این سر کوچه تا آن سر کوچه را برایت چراغانی میکردیم. اصلن همه ی شهر را. بعد مینشستی برایمان تعریف میکردی که اینهمه سال کجا بودی... برایت میگفتم که یک بار خیلی سال ها پیش تر آمدم دنبالت جزیره مجنون اما نبودی و خیلی غصه ام شد که گفتند جزیره مجنون دست عِِراقی هاست. عکست را نشان یکی از فرمانده ها هم دادم، اما وقتی گفت نه!یادم نمی آید، عین مادر مرده ها جلوی همه زدم زیر گریه! برایت قصه ی آن روزی را میگفتم که حجله گذاشتیم دم در! گفتند شهید شدی و مامان بزرگ خیلی گریه کرد. یادم می آید من ایستاده بودم توی چهارچوب در و مامان بزرگ را دید میزدم که قرآن جلویش باز بود و خیلی گریه میکرد.خیلی خیلی گریه میکرد. من آن وقت ها بچه بودم اما یادم هست که همیشه چشم انتظارت بود. یادم هست وقتی گفتند اشتباه شده و آن استخوان ها برای کس ِ دیگریست چقدر مامان بزرگ خوشحال شد.خیلی خیلی خوشحال شد!
حالا سال ها از آن روزها میگذرد. تو هنوز مفقودالاثری و مامان بزرگی هم نیست ...
درگوشی:ما که شما رو ندیدم شما هم ما را؛ اما در حق مان عمویی کن، دعایمان کن ...
این کلیپ رو بار ِ سوم ِ که میذارم! (+) شباهت عجیبی به مامان بزرگم داره!
فاتحه هم که خودتون میخونید، نمیگم دیگه!