اگر برمیگشتم به عقب، بی شک عقد مفصلی میگرفتم و از غم شب عروسی شانه خالی می کردم!
باید بگویم روزهای قبل از عروسی، روزهای پر غمی است که شادی هایش، لحظه ای و کوتاه اند و شب هایش به بلندی شب یلدا، با حضور افتخاری فکر و خیال ها.
حجم غم آنقدر زیاد هست که مرتب چشم ها تر شود و دلخوشی ها، انگار که خجالت بکشند، بروند یک گوشه، ساکت و آرام زانو بغل کنند.
نمی دانم با چه حساب کتابی شعر می خوانند عروس گریه نداره؟
اگر رفتن از خانه ی پدری بعد از بیست و چند سال گریه ندارد، پس برای چه چیز گریه باید کرد؟
تا سی روز دیگر، دختر خانه ی پدری هستم و این سخت مرا غمگین می کند.