دختر بابا
جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۲۰ ق.ظ
اگر برمیگشتم به عقب، بی شک عقد مفصلی میگرفتم و از غم شب عروسی شانه خالی می کردم!
باید بگویم روزهای قبل از عروسی، روزهای پر غمی است که شادی هایش، لحظه ای و کوتاه اند و شب هایش به بلندی شب یلدا، با حضور افتخاری فکر و خیال ها.
حجم غم آنقدر زیاد هست که مرتب چشم ها تر شود و دلخوشی ها، انگار که خجالت بکشند، بروند یک گوشه، ساکت و آرام زانو بغل کنند.
نمی دانم با چه حساب کتابی شعر می خوانند عروس گریه نداره؟
اگر رفتن از خانه ی پدری بعد از بیست و چند سال گریه ندارد، پس برای چه چیز گریه باید کرد؟
تا سی روز دیگر، دختر خانه ی پدری هستم و این سخت مرا غمگین می کند.
- ۹۵/۰۵/۲۹
حالا من نمیخوام این وسط به ناراحتیت اضافه کنم، ولی وااقعا سخته
البته باید اضافه کنم اگر محل سکونتت همون شهر سکونت خانواده هست، کللللیییی از غم دوری کم میکنه
اونیکه براش یک شبانه روز راه بین این دوتا هست چی بگه(یکی از آشناهامون ) :(