امروز آخرین غول کارشناسی را پشت سر گذاشتم، یک سه واحدی وحشتناک که اگر جزوه امانت نبود به آتش میکشیدمش! بعد از شانزده سال از قید دانشگاه و درس و امتحان رها شدم. خوشبختی از این بزرگتر که آدم استرس درس و امتحان نداشته باشد و شب ها با آرامش خاطر بخوابد، با خیال راحت پا روی پا بیاندازد و پای فیلم و سریال ها چیک چیک تخمه بشکند و خیابان ها را متر کند بدون نگرانی از یک کوه درس تلنبار شده؟ دوست دارم یک سال بدون فکر به کنکور ارشد با آرامش خاطر زندگی کنم و به علایقم برسم، هرچند دلم برای فضای دانشگاه و بچه های گروه خودمان و روزگاری که سپری شد تنگ می شود. سلام خیاطی! سلام قلاب بافی! سلام ربان دوزی! سلام زندگی! : )