آب را آزاد کردند و برای فرزندان زهرا هم سهمی از مهریه مادرشان قرار دادند. اما هنوز کسی لب به آب نزده! یکی یاد ِ قاسم است. یکی عبدالله. یکی یاد ِ عطش شش ماهه. آن یکی داداش علی اکبر. دیگری بی تاب عمو عباس. و سکینه میخواند: هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟ آب نه پدر میشود نه عمو. نه برادر نه پسر و این میان حال رباب از همه خراب تر است ..