خط میزنم غبار هوا را که بنگرم آیا کسی ز پنجره داخل نمیشود؟
هر بار به اینجا سر میزنم دلم می خواهد برگردم به روزهایی که تا میرسیدم خونه، همینجور که دکمه های روپوش مدرسه را باز می کردم با انگشت شصت پا، دکمه ی روشن کردن کامپیوتر را می زدم، تا ویندوز بالا بیاید بشقاب غذامو می آوردم و مینشستم پشت کامپیوتر، b را نزده بلاگفا بالا میامد و وارد وبلاگ می شدم بسته به اینکه با قرمز، توی پرانتز، چندتا نوشته بود نظر جدید، احساس مهم بودن می کردم، وبلاگ های دوستان را باز می کردم، از هر وبلاگ یک اهنگ پخش می شد، کامنت گذاشتن و کامنت خوندن از لذت های حلال آن دوران بود! یاهو را روشن می کردیم تا ببینیم کسی که دوستش داریم هم انلاین میشود یا نه. ما هم دیگر را ندیدیم ولی از فرسنگ ها دورتر، از پشت صفحه ی کامپیوترهایمان، با کامنت هایمان، با شکلک های دیگر تکرار نشده ی یاهو، با هم رفیق شدیم، در سکوت عاشق شدیم حتی..
حالا همه ی ما بزرگ شدیم، ازدواج کردیم، بچه دار شدیم و گوشی از دستمان نمی افتد اما چه حیف که یادمان از وبلاگ ها رفت، وبلاگ هایی که مثل مادربزرگ ها، هر روز هفته، منتظر امدن بچه ها و نوه هایش هست، اما کسی در نمی زند..
- ۹۹/۰۳/۱۵
بخش خیلی مهم و جدی و اثرگذاری از زندگیمون بود اون دوران.