کجایید ای رفیقان خدایی؟
اینستاگرام گستره ی دیدم را خیلی وسیع کرد. پیش از این ما از دنیا، خودمان را می شناختیم و دور و وری ها را. با وبلاگی ها هم از پشت نوشته هایشان آشنا بودیم و اگر خیلی رفیق بودیم و آیدی یاهوی هم را داشتیم، شناختمان از هم تا دیدن یک عکس پروفایل بی کیفیت هم پیش می رفت. اما حالا اینستاگرام انگار دری باشد باز به زندگی ها و آدم هایش. بدون هیچ مرزی. آدم ترس برش می دارد گاهی. من دلم نمی خواست بدانم که آدم هایی هستند بی هیچ خط قرمزی یا با خط قرمزهای خیلی متفاوت تری نسبت به ما. من دلم نمی خواست بی فرهنگی و بی حیایی بعضی ها در کامنت ها و عکس هایشان توی چشمم باشد. نمی خواستم از اینهمه خبر بد و اتفاق های عجیب و رفتارهای غریب خبر داشته باشم. دلم می خواست در بی خبری خودم، هر بار صفحه ی وبلاگم را باز کنم و جواب کامنت وبلاگ زیبایی داری به وبلاگ من هم سر بزن را بگذارم و ته ِ تهش چراغ یاهومسنجرم را روشن کنم. من دلم می خواست دنیای مجازی که روز به روز بزرگ تر و ترسناک تر می شود به همین یاهو و بلاگ ختم می شد. به همان روزهای خوب که همه خوب بودیم یا شاید خودمان را به خوب بودن زده بودیم.
- ۹۸/۰۶/۱۳
اینستاگرام نمیشه گفت خوبی نداره که حتما خیلی خوبی ها داره ولی بدی هاش واقعا آزاردهنده ست و خوبی هاش یکی یکی توسط سازنده ش سانسور میشه! صفحات خوبی که با مزاج بعضی ها جور نیست
بلاگ واقعا خوبه ولی من میگم خیلی بهتر بود اگر مثل خیلی قدیم ترها اون فضای خونه های سنتی که چندین خانواده با هم زندگی می کردن و محلات قدیمی که همه هم رو می شناختن و ... هنوز باقی مونده بود.