Title-less
دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۱، ۰۴:۳۴ ب.ظ
صدایم زدی چندین و چندبار و خواستی برگردم، من اما مثل همیشه خودم را به نشنیدن زدم، خودم و خودت را گول زدم و شانه بالا انداختم و تو هی صدایم زدی و هی برایم غصه خوردی و هی آه کشیدی و هی برایم دعا کردی و دست آخر شاید هم خجل شدی که بنده ای مثل من داری و سری از افسوس تکان دادی و رهایم کردی!
حالا که دست از پا دراز تر برگشتم و صدایت میزنم، خودت را دریغ مکن خداجان. دلتنگی را از صدایم بشنو و پشیمانی را از چشم های خیسم. من باور کردم أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمت را تو هم باور کن که أَنِّی أُحِبُّکَ !
حالا که دست از پا دراز تر برگشتم و صدایت میزنم، خودت را دریغ مکن خداجان. دلتنگی را از صدایم بشنو و پشیمانی را از چشم های خیسم. من باور کردم أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمت را تو هم باور کن که أَنِّی أُحِبُّکَ !
آه خداجان کاش به بنده هایت میفهماندی که دل ها زود میشکنند. گاهی با یک حرف. گاهی با یک نگاه. شاید بعضی آدم ها و بعضی حرف ها و بعضی رفتارها روزی بخشیده شوند اما هیچ وقت فراموش نمی شوند. هیچ وقت.
من این پایین منتظرت هستم که سر بگذارم توی آغوشت و به اندازه ی همه ی روزهایی که گُمت کردم و همه ی غصه هایی که بنده هایت توی دلم گذاشتند، اشک بریزم ..
- ۹۱/۱۰/۰۴
مثل این میماند که به زبان مثلا چینی-که بلد نیستم-بامن صحبت کنند!!!
:(((((((