Title-less
سه شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۱، ۱۲:۱۳ ب.ظ
عون و جعفر را روی دست گرفته و پیش می آید. دو خط خون ردیف جا پاهای مرد را میپوشانند. نگاهش به خیمهی زنان است. صحرا بدجوری ساکت است. از تمام درزهای خیمهی زنان انگار سکوت میتراود. نه مویهای، نه شیونی، نه گلایهای، هیچ! سکوت. سکوتی که از جنس صبر حتی نیست. از جنس خالص عشق است.
دو قربانی او، دو نتیجهی هستی او، آنقدر حقیرتر از تمام وسعت عشقند که حتی برای دیدنشان بیرون نمیآید ...
کسی بیرون از نقاب-نفیسه مرشد زاده
- ۹۱/۰۸/۳۰