نشسته ام چوغباری به شوق اذن دخول؛ بیا بگو نتکانند پادری ها را ..
سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۱، ۰۲:۴۴ ق.ظ
این روزها خیلی بیشتر از همیشه دلم شما را میخواهد. که بیایم حریمت، زیر نم نم باران، بی هدف قدم بزنم از این صحن به آن صحن و دورت بگردم و تو از چشم هایم بخوانی حرف های ناگفتنی را، غصه های تلنبار شده روی هم را برداری و به جایش بغل بغل آرامش بگذاری.
آقای خوب ِلحظات تنهاییم؛ دل تنگم.
آقای خوب ِلحظات تنهاییم؛ دل تنگم.
توضیح نوشت: دو پست قبل تر برای بعضی دوستان سوءتفاهم شده بود. من واقعنی خداروشکر کرده بودم بابت چیزهایی که میخواستم و به صلاح نبوده و خدا نداده. منظورم این بود نه ناشکری و پروبازی و اینا
- ۹۱/۰۸/۲۳