دیروز را در جایی که میخوانیمش جنوب شهر گذراندم و ای کاش تمام ساعاتی که نشسته بودم کنار صندوق و به سوال هایشان جواب میدادم و به درددل شان گوش میکردم را یک جایی ثبت میکردم. کاش از پیرزنی که عصازنان قبل از ساعت شروع رای گیری آمده بود تا هنوز هم که هنوز است، ثابت کند پای وطنش ایستاده، از بچه های قد و نیم قدی که با وضع نه چندان خوب می آمدند و با هزار شوق و ذوق قدشان را میکشیدند و برگه رای را می انداختند در دل صندوق، از پیرزنی که غصه هایش یکی دوتا نبود، از آن پیرمردی که تا گردن در آتل بود و دوتا نوه ی شش ساله اش آورده بودندش که بالاخره یک رای هم یک رای است، از آن پیرمردی که شرمنده ی فرزندانش بود، از همه ی بابابزرگ ها و مامان بزرگ هایی که حال جسمی خوبی نداشتند و با سوادِ بی سوادی شان، سه جلد به دست آمده بودند و از تمام آنهایی که با همه ی نداری شان باز آمدند و دل به وعده های آدم اصلح شان بستند عکس گرفته بودم آقای رئیس جمهور؛ که در بزرگ ترین سایز ممکن قابش کنید و بگذارید جلوی چشمتان تا هیچ وقت یادتان نرود آدم هایی همین نزدیکی به وعده های شما دل خوش کردند.
لطفا آیه یاس نخوانید. ابراز تاسف نکنید. تسلیت نگویید. میزان رای ملت است. ملتی که از فشارهای اقتصادی خسته شده است. ملتی که از اصولگراهایی که دم از مردم داری میزنند اما هیچ کدام راضی نشدند به خاطر همین مردم ائتلاف کنند دل زده شده است... امیدوارم آقای روحانی چهارسال خوبی را مدیریت کند.
غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
از شما دور شدن زار شدن هم دارد
هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند
عبد آلوده شدن خوار شدن هم دارد
عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت
چشم بیمار شده تار شدن هم دارد
همه با درد به دنبال طبیبی هستیم
دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد
ای طبیب همه انگار دلت با ما نیست
بد شدن حس دل آزار شدن هم دارد
آنقدر حرف در این سینه ی ما جمع شده
این همه عقده تلنبار شدن هم دارد
از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند
لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد
نکند منتظر مردن مایی آقا ؟!
این بدی مانع دیدار شدن هم دارد
نمی دانم این چه سری است که روزهای میلاد، آدم بغض دارد و روزهای روضه، لبخندهای بی حساب!
این خیلی بیچارگی ست که علی رغم پیوند خونی مان، من ِ بیچاره اینقدر از شمای بهترین دور افتاده باشم. خواستم فقط بگویمت حضرت پدر؛ پدر بودن این حرف ها را برنمیدارد، بچه های ناخلف نگاه بیشتری را میطلبند .. نگاه پدرانه تان را به یمن امشبی که دل بنی هاشم شاد است آروز دارم.
...
بی حب تو کسی به سعادت نمی رسد
رمز نجات اهل زمانه ولای توست
آسوده خاطران هیاهوی محشریم
وقتی رضای حضرت حق در رضای توست
فردوس ماست تا به ابد روضة الحسین
تنها بهشت اهل ولا ، کربلای توست
در آستانة تو کسی نا امید نیست
صحن امیر علقمه دار الشفای توست
از ابتدای صبح ازل فضل می کنی
ما را گدای دست اباالفضل می کنی
وقتی که هست دوش نبی آسمان تو
یعنی تو از پیمبری و او از آن تو
فرزند خویش را به فدای تو کرده است
بسته ست جان حضرت خاتم به جان تو
معلوم کرد نزد همه حرمت تو را
با بوسه های دم به دمش بر دهان تو
فرمود هفت مرتبه تکبیر عشق را
تا بشنود ترنم عشق از زبان تو
آوای «من أحب حسینا» وزیده است
هر روز پنج مرتبه از آستان تو
ما از در حسینیه جایی نمی رویم
هستیم تا همیشه فقط در امان تو
هر شب نشسته فطرس اشکم به راه
عشق آنجا که صبح می گذرد کاروان تو
این اشکها برای دلم توشه می شود
اذن طواف مرقد شش گوشه می شود
حال و هوای قلب من امشب کبوتریست
وقتی که کار صحن و سرای تو دلبریست
شبهای جمعه عکس حرم زنده می شود
تصویر رقص پرچم و گنبد چه محشریست
ما را اسیر عشق تو کرده، تفضلت
با این حساب کار شما ذره پروریست
با تربت تو کام دلم را گشوده اند
آقا ارادتم به شما ارث مادریست
در ماتم تو محفل اشک است چشم ما
اصلا بنای هیات ما روضه محوریست
ما سالهاست در غم تو گریه می کنیم
هم ناله با محرم تو گریه می کنیم
یوسف رحیمی
عیدتون مبارک
عَزیزٌ عَلَیَّ اَن اَرَی الخَلقَ وَ لاتُری وَ لا اَسمَعُ لَکَ حَسیساً وَ لا نَجوِی
..
بِنَفسی اَنتَ مِن مُغَیّبٍ لَم یَخلُ مِنّا
یک جایی از اینکه دوست دارید در زندگی بعدی چه چیزی باشید خواندم. اگر زندگی بعدی در قالب یک آدم یا یک شی یا هرچه دیگر، وجود داشته باشد، دوست داشتم دیوار بودم! از آن دیوارهای بلند ِ سفید ِ سنگی، نزدیکیهای ضریح شما. دیوارهایی که کلی راز توی سینهشان جا گرفته، همانهایی که تکیه گاه آدمهای خستهای هستند که غصهها و غمها و گلایههایشان را از کیلومترها فاصله آوردند و سر به دیوار گذاشتند و هق هق همهی نمیدانم چه را اشک ریختند. همان دیوارهای دوست داشتنی که هزار و یک جور آدم کنارشان نشستهاند و عاشقانه به تو خیره شدهاند. همان دیوارهای سنگی صبوری که کمرهای خم شدهی زیادی بهشان پناه آوردند و بعد وقتی آرامش روانهی دلشان کردی قید چسبیدن به ضریح را زدند و بوسهای گذاشتند روی دیوار و صورتشان را چسباندند به خُنکایش و لبخند کم رنگی روی لبشان نقش بسته و دست به دیوار گرفتند و یاعلی گفتند و سبک رفتند. یکی مثل دیوار خودم توی حریمتان.
بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید، بنویسد: که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده ست؟